هر وقت برف می بارید یاد مادرش می افتاد که در زمستان ها پا
به پای پسر کوچکش با او برف بازی می کرد و آدم برفی
برایش می ساخت و �
همیشگی می آمد و آدم برفی به شکل مادر درست می کرد
و تا موقعی که سردش می شد کنار "مادر" می نشست و بعد
به آن طرف خیابان می رفت و داخل خانه کوچکی می شد که
پدر انتظارش را می کشید . آن روز هم آدم برفی " مادر نما "
را ساخت و کنارش نشست و � پایش که یخ کرد ، سرش را
پایین انداخت و خواست از خیابان رد شود که صدای مادر را
از پشت سرش شنید : " مواظب باش �" همان یک لحظه ای
که مکث کرد کافی بود تا اتومبیلی که ترمزش روی برف ها
از کار افتاده بود از مقابلش بگذرد � پسرک پشت سرش را
نگاه کرد ، لبخند مادر را در چهره آدم برفی مشاهده کرد .
سلام !!
بعضی از مطالب وبلاگتونو خوندم !! بزارین اینطوری بگم که وقتی شما چیزی مینویسید هر کلمه اون واسه شما یه معنی و مفهوم خواص داره اما یه خواننده همون چند خط اولو میخونه و بعد سبک و سنگین میکنه که آیا ادامه بده یا نه !! احساساتتون قشنگه !! اما اونو خلاصه کنین واسه خواننده !!بیشتر اوقات یه جمله کوتاه تاثیرش از یه مثنوی هم بیشتره !! موفق باشین
slm.khobi?qashang bod...by golam.....
45720 بازدید
90 بازدید امروز
57 بازدید دیروز
495 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian